زندگـ ـی اِلـ ــ



00

آدم کار های نصفه نیمه ام.

هر کاری را با هیجان آغاز میکنم و بعد از چند روز یا چند هفته اثری از کاری که شروع کرده بودم نیست. 

نمی خواهم خودم را با پرفکشنیسم یا اینحور چیز ها گول برنم؛پس بگذار همین اولین پست به خودم و خودت قول بدهم که به این راحتی ها پا پس نکشم، چند روز ننوشتن یا نخواندن یا ورزش نکردن و را به خود م ببخشایم و کاری را که شروع کردم ادامه دهم .

راستی 17امین ماه باهم بودنمان مبارک هر دویمان باشد عزیزم ;)***

 



00

آدم کار های نصفه نیمه ام.

هر کاری را با هیجان آغاز میکنم و بعد از چند روز یا چند هفته اثری از کاری که شروع کرده بودم نیست. 

نمی خواهم خودم را با پرفکشنیسم یا اینحور چیز ها گول برنم؛پس بگذار همین اولین پست به خودم و خودت قول بدهم که به این راحتی ها پا پس نکشم، چند روز ننوشتن یا نخواندن یا ورزش نکردن و را به خودم ببخشایم و کاری را که شروع کردم ادامه دهم .

+: 17امین ماه باهم بودنمان مبارک هر دویمان باشد عزیزم ;)***

 




تا همین چند سال پیش تابستون برای من یه بازه ی زمانی عذاب آوری بوده به خاطر گرمای اذیت کنندش و یه عالمه وقت خالی که نمیدونستم چجوری پرش کنم . قبل دبیرستان که هنوز وارد جریان کنکور نشده بودم تابستون با یه عالمه حوصله ی سر رفته و وقتی که پای تلوزیون حروم میشد، میگذشت؛ بعد از اینکه وارد دبیرستان شدم این همه وقت تلف شده و حس بی مصرف بودن باعث شد از جلوی تلویزیون ت بخورم و به این فکر کنم که چیکار کنم که کمی از این حس بی مصرف بودن کمتر شه پس رفتم که ویولون یاد بگیرم ولی خیلی دیر بود امتحان نهایی و کنکور مجالی برای این کارا نمی داد، بعد از کنکور وضع کمی بهتر شد تونستم گواهینامه بگیرم کمی رو زبانم کار کنم و یه عالمه فیلم و سریال خوب ببینم یه عالمه ی دیگه کتاب بخونم. 

ولی بعد از دو سال هنوز اوضاع باب میل من نیست هنوز یه صدایی توی کله ام میگه وقتت داره تلف میشه هنوز اونجوری که باید حس مفید بودن نمی کنم واسه همین همش دنبال راهی ام که بتونم به بهترین نحو از وقتم استفاده کنم و آخر تابستون حسرت وقت تلف شده رو نخورم. اول یه لیست از همه ی کارهایی که تو تابستون میتونم انجام بدم نوشتم. اگه شما هم یه عالمه وقت اضافه مونده رو دست و بالتون و نمیدونین باهاش چیکار کنین میتونین از این لیست استفاده کنین و ایده بگیرین.


1- عادت های مفید تو خودم ایجاد کنم 

(صبح زود بیدار شدن، ورزش کردن و. . )

2- شروع به یاد گرفتن یه مهارت بکنم

( یه نرم افزار که برای شغلم به درد میخوره،زبان برنامه نویسی و. .)

3- کارای هنری بکنم

(نقاشی کشیدن، عکس گرفتن و. .)

4- یه زبان جدید یادبگیرم

5- نوشیدنی های خنک و کیک های و خوردنی های جدید درست کنم

6- با خانواده یا دوستام برم پیک نیک

7- به ناخونام لاک بزنم

8- عصرها برم پیاده روی

9- کتاب بخونم

10- چنتا آهنگ جدید و خواننده ی جدید پیدا کنمو کاراشو دنبال کنم

11- اتاقم رو مرتب کنم یا دکورش رو عوض کنم

      12- فیلم ببینم

13- بنویسم

14- گل و گیاه جدید بکارمو ازشون مراقبت کنم

15- طلوع و غروب آفتاب رو تماشا کنم

16- برقصم

17- اوریگامی درست کنم

18- پازل درست کنم

19- دوچرخه سواری کنم

20- شهر رو بگردمو جاهای جدیدی کشف کنم




اگه مینیمالیسم رو در گوگل سرچ کنین میبینین که ویکی پدیا، مینیمالیسم یا ساده گرایی رو یک مکتب هنری معرفی کرده که تو آن آثار خلق شده فاقد هرگونه پیچیدگی معمول فلسفی یا شبه فلسفی هستن؛ ولی امروزه مینیمالیسم فقط یک سبک هنری نیست، روشی برای زندگی هم هست .

بیشتر مردم به اشتباه تصور میکنن که مینیمالیسم یعنی کم کردن وسایل خونه و زندگی، جوری که برای ادامه زندگی به سختی بیوفتن ولی مینیمالیسم یعنی ساده کردن زندگی،کم کردن هر چیزی که باعث حواس پرتی میشه؛ در واقع میشه گفت مینیمالیسم برای من به معنی صرف انرژی و وقت بیشتر برای چیز هایی که با ارزشند با حذف هر چیزی که باعث حواس پرتی میشند -که این هر چیزی دقیقا میتونه شامل هر چیز بی اهمیت، به درد نخور و دست و پا گیری باشه که به ذهنتون می آید مثل وسایل اضافی خونه، لباس ها، لوازم آرایش و حتی میتونه شامل آدم ها و روابطتون هم بشه - پس  با استفاده از مینیمالیسم من میتونم بیشتر دنبال چیزایی برم که برای زندگیم مهم، به درد بخور و با ارزش اند.



 

تابستون جوری که تو ذهنم یه تصویر هیجان انگیزی ازش داشتم و براش برنامه ریزی کرده بودم پیش نمیره.انگار که همه ی سنسورهای لذت برنده از زندگی از کار افتاده باشن،از همه ی چیزهایی که یه موقعی خوشم میومد، الان دیگه هیچ انگیزه خاصی واسه دنبال کردنشون ندارم. 
یکی از این چیزها کتاب خوندنه.منی که تا همین چند وقت پیش صد صفحه یا دویست صفحه کتاب رو یه جا میخوندم حتی بدون ذره ای حواس پرتی، الان حتی نمی تونم یه بند کتاب با تمرکز بخونم؛ یه بند کتاب میخونم و آخرش میبینم که اصلا هیچی نفهمیدم یا بعد از یه صفحه کتاب خوندن با یه عالمه حواس پرتی کلمه ای از اون یه صفحه یادم نمیاد. از وقتی متوجه این موضوع شدم گفتم بیخیال به خوندن ادامه بدم خودش درست میشه، ولی نشد حتی بد تر هم شد و کتاب خوندن دیگه برام شبیه شکنجه شده بود.
از اون موقع یه هفته ای میشه که به طور جدی هیچ کتابی دستم نگرقتم ولی دیگه کم کم بازم دلتنگ کتاب شدم .
تصمیم گرفتم این بار با یه کتاب کم حجم شروع کنم که ترجیحاً الکترونیک هم نباشه تا شاید همه ی اون ویژگی های جذاب کتاب فیزیکی یه جونی به اون سنسور های مرده ام بده. رفتم سراغ همه ی کتابای نخونده م یا خونده و نصفه نیمه ول شده. یکی از کتابای نشر ترجمان که چند ماه پیش گرفته بودمش خورد به چشمم، راستش بیشتر از همه عنوان کتاب منو به خودش جذب کرد وقتی مقدمه ش رو خوندم فهمیدم مناسب ترین کتاب برای حال و هوای این روزامه.

نویسنده ی این کتاب آلن جیکوبز تو این کتاب کمکمون میکنه تا دوباره به اون روزای اوج کتابخونیمون برگردیم یا حتی اگه تاحالا خیلی جدی کتابخون نبودین شمارو به یه خوره کتاب تبدیل میکنه.
 

اول کتاب نوشته " آنان که همیشه از خواندن بیزار، یا آنان که نسبت به آن بی تفاوت بوده اند ممکن است چیز دندان گیری در این کتاب نیابند. اما آنان که جرعه ای از جام مالامال از لذت، خرد و شادیِ خواندن زا نوشیده اند، حتی اگر مدت ها پیش بوده باشد، مخاطبانی هستند که این کتاب برایشان نوشته شده است."

پس اگه شما هم جزو این افراد هستین یا مثل من از اون روزای اوج کتابخونیتون دور شدین پیشنهاد میکنم حتما این کتاب کم حجم رو تو این روزای گرم تابستون بخونین.


 

تا همین چند سال پیش تابستون برای من یه بازه ی زمانی عذاب آوری بوده به خاطر گرمای اذیت کنندش و یه عالمه وقت خالی که نمیدونستم چجوری پرش کنم . قبل دبیرستان که هنوز وارد جریان کنکور نشده بودم تابستون با یه عالمه حوصله ی سر رفته و وقتی که پای تلوزیون حروم میشد، میگذشت؛ بعد از اینکه وارد دبیرستان شدم این همه وقت تلف شده و حس بی مصرف بودن باعث شد از جلوی تلویزیون ت بخورم و به این فکر کنم که چیکار کنم که کمی از این حس بی مصرف بودن کمتر شه پس رفتم که ویولون یاد بگیرم ولی خیلی دیر بود امتحان نهایی و کنکور مجالی برای این کارا نمی داد، بعد از کنکور وضع کمی بهتر شد تونستم گواهینامه بگیرم کمی رو زبانم کار کنم و یه عالمه فیلم و سریال خوب ببینم یه عالمه ی دیگه کتاب بخونم. 

ولی بعد از دو سال هنوز اوضاع باب میل من نیست هنوز یه صدایی توی کله ام میگه وقتت داره تلف میشه هنوز اونجوری که باید حس مفید بودن نمی کنم واسه همین همش دنبال راهی ام که بتونم به بهترین نحو از وقتم استفاده کنم و آخر تابستون حسرت وقت تلف شده رو نخورم. اول یه لیست از همه ی کارهایی که تو تابستون میتونم انجام بدم نوشتم. اگه شما هم یه عالمه وقت اضافه مونده رو دست و بالتون و نمیدونین باهاش چیکار کنین میتونین از این لیست استفاده کنین و ایده بگیرین.

 

 

 

1- عادت های مفید تو خودم ایجاد کنم 

 

 

(صبح زود بیدار شدن، ورزش کردن و. . )

2- شروع به یاد گرفتن یه مهارت بکنم

 

 

( یه نرم افزار که برای شغلم به درد میخوره،زبان برنامه نویسی و. .)

3- کارای هنری بکنم

 

 

(نقاشی کشیدن، عکس گرفتن و. .)

4- یه زبان جدید یادبگیرم

 

 

5- نوشیدنی های خنک و کیک های و خوردنی های جدید درست کنم

 

 

6- با خانواده یا دوستام برم پیک نیک

 

 

7- به ناخونام لاک بزنم

 

 

8- عصرها برم پیاده روی

 

 

9- کتاب بخونم

10- چنتا آهنگ جدید و خواننده ی جدید پیدا کنمو کاراشو دنبال کنم

11- اتاقم رو مرتب کنم یا دکورش رو عوض کنم

 

 

      12- فیلم ببینم

13- بنویسم

14- گل و گیاه جدید بکارمو ازشون مراقبت کنم

 

 

15- طلوع و غروب آفتاب رو تماشا کنم

 

 

16- برقصم

 

 

17- اوریگامی درست کنم

 

 

18- پازل درست کنم

 

 

19- دوچرخه سواری کنم

 

 

20- شهر رو بگردمو جاهای جدیدی کشف کنم

 

 

 


 

اگه مینیمالیسم رو در گوگل سرچ کنین میبینین که ویکی پدیا، مینیمالیسم یا ساده گرایی رو یک مکتب هنری معرفی کرده که تو آن آثار خلق شده فاقد هرگونه پیچیدگی معمول فلسفی یا شبه فلسفی هستن؛ ولی امروزه مینیمالیسم فقط یک سبک هنری نیست، روشی برای زندگی هم هست .

 

 

بیشتر مردم به اشتباه تصور میکنن که مینیمالیسم یعنی کم کردن وسایل خونه و زندگی، جوری که برای ادامه زندگی به سختی بیوفتن ولی مینیمالیسم یعنی ساده کردن زندگی،کم کردن هر چیزی که باعث حواس پرتی میشه؛ در واقع میشه گفت مینیمالیسم برای من به معنی صرف انرژی و وقت بیشتر برای چیز هایی که با ارزشند با حذف هر چیزی که باعث حواس پرتی میشند -که این هر چیزی دقیقا میتونه شامل هر چیز بی اهمیت، به درد نخور و دست و پا گیری باشه که به ذهنتون می آید مثل وسایل اضافی خونه، لباس ها، لوازم آرایش و حتی میتونه شامل آدم ها و روابطتون هم بشه - پس  با استفاده از مینیمالیسم من میتونم بیشتر دنبال چیزایی برم که برای زندگیم مهم، به درد بخور و با ارزش اند.

 

 

 


 

تابستون جوری که تو ذهنم یه تصویر هیجان انگیزی ازش داشتم و براش برنامه ریزی کرده بودم پیش نمیره.انگار که همه ی سنسورهای لذت برنده از زندگی از کار افتاده باشن،از همه ی چیزهایی که یه موقعی خوشم میومد، الان دیگه هیچ انگیزه خاصی واسه دنبال کردنشون ندارم. 
یکی از این چیزها کتاب خوندنه.منی که تا همین چند وقت پیش صد صفحه یا دویست صفحه کتاب رو یه جا میخوندم حتی بدون ذره ای حواس پرتی، الان حتی نمی تونم یه بند کتاب با تمرکز بخونم؛ یه بند کتاب میخونم و آخرش میبینم که اصلا هیچی نفهمیدم یا بعد از یه صفحه کتاب خوندن با یه عالمه حواس پرتی کلمه ای از اون یه صفحه یادم نمیاد. از وقتی متوجه این موضوع شدم گفتم بیخیال به خوندن ادامه بدم خودش درست میشه، ولی نشد حتی بد تر هم شد و کتاب خوندن دیگه برام شبیه شکنجه شده بود.
از اون موقع یه هفته ای میشه که به طور جدی هیچ کتابی دستم نگرقتم ولی دیگه کم کم بازم دلتنگ کتاب شدم .
تصمیم گرفتم این بار با یه کتاب کم حجم شروع کنم که ترجیحاً الکترونیک هم نباشه تا شاید همه ی اون ویژگی های جذاب کتاب فیزیکی یه جونی به اون سنسور های مرده ام بده. رفتم سراغ همه ی کتابای نخونده م یا خونده و نصفه نیمه ول شده. یکی از کتابای نشر ترجمان که چند ماه پیش گرفته بودمش خورد به چشمم، راستش بیشتر از همه عنوان کتاب منو به خودش جذب کرد وقتی مقدمه ش رو خوندم فهمیدم مناسب ترین کتاب برای حال و هوای این روزامه.

نویسنده ی این کتاب آلن جیکوبز تو این کتاب کمکمون میکنه تا دوباره به اون روزای اوج کتابخونیمون برگردیم یا حتی اگه تاحالا خیلی جدی کتابخون نبودین شمارو به یه خوره کتاب تبدیل میکنه.
 

اول کتاب نوشته " آنان که همیشه از خواندن بیزار، یا آنان که نسبت به آن بی تفاوت بوده اند ممکن است چیز دندان گیری در این کتاب نیابند. اما آنان که جرعه ای از جام مالامال از لذت، خرد و شادیِ خواندن زا نوشیده اند، حتی اگر مدت ها پیش بوده باشد، مخاطبانی هستند که این کتاب برایشان نوشته شده است."

پس اگه شما هم جزو این افراد هستین یا مثل من از اون روزای اوج کتابخونیتون دور شدین پیشنهاد میکنم حتما این کتاب کم حجم رو تو این روزای گرم تابستون بخونین.


 

تا همین چند سال پیش تابستون برای من یه بازه ی زمانی عذاب آوری بوده به خاطر گرمای اذیت کنندش و یه عالمه وقت خالی که نمیدونستم چجوری پرش کنم . قبل دبیرستان که هنوز وارد جریان کنکور نشده بودم تابستون با یه عالمه حوصله ی سر رفته و وقتی که پای تلوزیون حروم میشد، میگذشت؛ بعد از اینکه وارد دبیرستان شدم این همه وقت تلف شده و حس بی مصرف بودن باعث شد از جلوی تلویزیون ت بخورم و به این فکر کنم که چیکار کنم که کمی از این حس بی مصرف بودن کمتر شه پس رفتم که ویولون یاد بگیرم ولی خیلی دیر بود امتحان نهایی و کنکور مجالی برای این کارا نمی داد، بعد از کنکور وضع کمی بهتر شد تونستم گواهینامه بگیرم کمی رو زبانم کار کنم و یه عالمه فیلم و سریال خوب ببینم یه عالمه ی دیگه کتاب بخونم. 

ولی بعد از دو سال هنوز اوضاع باب میل من نیست هنوز یه صدایی توی کله ام میگه وقتت داره تلف میشه هنوز اونجوری که باید حس مفید بودن نمی کنم واسه همین همش دنبال راهی ام که بتونم به بهترین نحو از وقتم استفاده کنم و آخر تابستون حسرت وقت تلف شده رو نخورم. اول یه لیست از همه ی کارهایی که تو تابستون میتونم انجام بدم نوشتم. اگه شما هم یه عالمه وقت اضافه مونده رو دست و بالتون و نمیدونین باهاش چیکار کنین میتونین از این لیست استفاده کنین و ایده بگیرین.

 

      1- عادت های مفید تو خودم ایجاد کنم 

(صبح زود بیدار شدن، ورزش کردن و. . )

2- شروع به یاد گرفتن یه مهارت بکنم

( یه نرم افزار که برای شغلم به درد میخوره،زبان برنامه نویسی و. .)

3- کارای هنری بکنم

(نقاشی کشیدن، عکس گرفتن و. .)

4- یه زبان جدید یادبگیرم

     5- نوشیدنی های خنک و کیک های و خوردنی های جدید درست کنم

6- با خانواده یا دوستام برم پیک نیک

7- به ناخونام لاک بزنم

8- عصرها برم پیاده روی

9- کتاب بخونم

10- چنتا آهنگ جدید و خواننده ی جدید پیدا کنمو کاراشو دنبال کنم

11- اتاقم رو مرتب کنم یا دکورش رو عوض کنم

      12- فیلم ببینم

13- بنویسم

14- گل و گیاه جدید بکارمو ازشون مراقبت کنم

15- طلوع و غروب آفتاب رو تماشا کنم

16- برقصم

17- اوریگامی درست کنم

18- پازل درست کنم

19- دوچرخه سواری کنم

20- شهر رو بگردمو جاهای جدیدی کشف کنم

 

 

 


 

اگه مینیمالیسم رو در گوگل سرچ کنین میبینین که ویکی پدیا، مینیمالیسم یا ساده گرایی رو یک مکتب هنری معرفی کرده که تو آن آثار خلق شده فاقد هرگونه پیچیدگی معمول فلسفی یا شبه فلسفی هستن؛ ولی امروزه مینیمالیسم فقط یک سبک هنری نیست، روشی برای زندگی هم هست .

 

 

بیشتر مردم به اشتباه تصور میکنن که مینیمالیسم یعنی کم کردن وسایل خونه و زندگی، جوری که برای ادامه زندگی به سختی بیوفتن ولی مینیمالیسم یعنی ساده کردن زندگی،کم کردن هر چیزی که باعث حواس پرتی میشه؛ در واقع میشه گفت مینیمالیسم برای من به معنی صرف انرژی و وقت بیشتر برای چیز هایی که با ارزشند با حذف هر چیزی که باعث حواس پرتی میشند -که این هر چیزی دقیقا میتونه شامل هر چیز بی اهمیت، به درد نخور و دست و پا گیری باشه که به ذهنتون می آید مثل وسایل اضافی خونه، لباس ها، لوازم آرایش و حتی میتونه شامل آدم ها و روابطتون هم بشه - پس  با استفاده از مینیمالیسم من میتونم بیشتر دنبال چیزایی برم که برای زندگیم مهم، به درد بخور و با ارزش اند.

 

 

 


 

خنک تر شدن هوا رابطه ی خیلی مستقیمی با حال و هوای من داره هر چقدر هوا خنک تر باشه؛ پر انرژی تر و پر انگیزه ترم . پاییز برای من شبیه یه بهار دوباره ست انگار که یه فرصتی باشه برای جبران تنبلی های شش ماه اول سال. از اونجایی هم که آدم شروع های دوباره ام، نشستم و یه نگاهی به هدف هایی که اول سال نوشته بودم انداختم. میشه گفت حدودا 40% کارارو تموم کردم. واسه اون 60 % درصد باقی مانده هم دوباره از اول هدف گذاری کردم و واسه رسیدن بهشون برنامه ریختم.این لیست کار هایی که خودم رو موظف به انجام دادنشون کردم

  1. شب ها حتما حتما قبل از ساعت 12 بخوابم
  2. سه روز در هفته رو بدون هیچ بهانه و تنبلی باشگاه برم
  3. در ماه بیشتر از 2 بار فست فود و یا نوشابه نخورم
  4. تاآخر سال 10 تا کتاب بخونم که 6 تاش غیر داستانی باشه
  5. همه ی هزینه هام رو ثبت کنم
  6. هر هفته یک فصل از کتاب X   رو تموم کنم
  7. آخر هفته ها جزوه هارو پاک نویس کنم و تمرین هارو حل کنم و درس بخونم
  8. هر هفته یک پست برای وبلاگم بنویسم

این پست هم یکجوری به عنوان استارت برای شروع این برنامه بود و به نظرم با نوشتن دوباره شون نسبت به انجام دادنشون متعهد تر میشم.

 

 


 

دوباره شدم همون آدم کتابخون قبلی، همش دنبال فرصتی ام واسه کتاب خوندن. این قضیه منو خیلی بیشتر از چیزی که فکرش رو بکنین خوشحال کرده چون دیگه اون حس به درد نخور بودن و مفید نبودن رو ندارم.

فکر کنم به این وقفه، واسه دوباره کتاب خون شدن، نیاز داشتم. به نظرم اولین و مهم ترین چیزی که باعث شد دوباره به اون روزای اوج کتاب خونی برگردم، دلتنگ شدن، بود. من دلتنگ بوی کتابای تازه شدم. دلتنگ اون حس بیخیالی که موقع کتاب خوندن میاد سراغم، شدم. همون لحظه ای که خودمو میزارم به جای یکی از شخصیت های داستان و چیزی جز ادامه داستان برام مهم نیست. دلتنگ چایی یا نسکافه ای شدم که حین کتاب خوندن میخوردم، شاید کمی عجیب باشه ولی به نظرم طعمشون با همه چایی ها و نسکافه های دیگه فرق داره. 

تو این مدت یادگرفتم بهتره یه وقتایی هم صرفا به خاطر لذت یا خوش گذرونی کتاب بخونم مثل رمانی آبکی که از همون اولین سطرش تا آخر داستان رو میشه حدس زد و اگر من از این کار خوشم میاد لذت میبرم و خوشحالم میکنه هیچ عیبی در انجام دادنش نیست.تا همین چند وقت پیش فکر میکردم خوندن رمان فقط تلف کردن وقته و چیزی به من اضافه نمیکنه یا باعث نمیشه که آدم بهتری بشم ولی جایی خوندم که "خوندن رمان یا کتابای داستانی به ما امکان تجربه کردن زندگی هایی رو میده که احتمالا هیچوقت تو زندگی خودمون نتونیم تجربشون کنیم." پس چرا من همچین فرصت هیجان انگیزی رو از خودم بگیرم. من خیلی به ادبیات کلاسیک علاقه دارم و همین یک دلیل کافی بود تا دوباره سراغ جین آستن و تولسوی برم.

با همه ی این اوصاف هنوز کمی از اون حس "تلف کردن وقت" تو سرم مونده بود. واسه حل این مشکل تصمیم گرفتم تو یه روز چند کتاب مختلف بخونم. فعلا من تو یه روز دوتا کتاب مختلف میخونم. از اونجایی که من صبح ها بیشترین بازدهی رو دارم تصمیم گرفتم واسه صبح یه کتاب غیر داستانی بخونم. و یه کتاب روانشناسی انتخاب کردم. برای بعدازظهر های کشدار تابستون هم فعلا آناکارنینا رو میخونم.

دلیل بعدی هم، دوست عزیز کتابخونم و همه ی پیج هایی بود که درمود کتاب و کتابخونی تو اینستاگرام دنبال میکنم و همه ی ویدئو هایی که تو یوتیوب در مورد کتاب و کتاب خونی میدیدم. همه اون عکسا و همه ی حرفایی که در مورد کتاب میشنیدم،همشون آدم رقابتی درونم رو قلقلک میدادن و باعث شدن فکر کنم که از همه ی عالم و آدم عقب موندم و باید که دست به کار شم.

الان دیگه خودمو خیلی به خاطر روزایی که کتاب نخوندم یا خیلی کم خوندم مقصر نمیدونم و همه چیزایی که این چند وقته فهمیدم و یا  یاد گرفتم باعث میشن به این تنیجه برسم که این یه وقفه ی لازم و مهمی تو زندگیم بوده و از این بابت هم خیلی خوشحالم.


نوشتن بعد از مدت ها ننوشتن کار سختی ست. حداقل برای من یکی که سخت است. کلمات از دستم فرار میکنند و من توانایی کنار هم چیدنشان را از دست داده ام.با همه ی این اوصاف دلتنگی برای نوشتن بر همه ی این نتوانستن ها فائق می آید.

در یکی از روز های نمی دانم چندم قرنطینه بود که دوباره هوس نوشتن کردم. از آنجایی هم که من خدای نیست و نابود کننده و پاک کننده ی همه چیز هستم؛ سایتم هم دیگر از دسترس خارج شده بود و همه ی اطلاعات مربوط به آن را هم نیست و نابود کرده بودم ولی با کمک یار عزیزم توانستیم تا حدودی گمشده را پیدا کنیم.

سرپا کردن دوباره ی سایتم کمی بیشتر از آنچه فکرش را میکردم طول کشید برای همین تصمیم گرفتم تا این چشمه ی هوس نخشکیده چند خطی بنویسم.

روز های قرینطینه آنطور که فکرش را میکردم و آرزویش را داشتم خیلی پر بار و مفید نبود. البته جای شکرش هم باقی ست که به بطالت تمام هم سر نشد ولی میتوانست خیلی بهتر از این ها باشد اگر که دچار " بی حالی " و " ول کن بابا " و" خب که چی " های متوالی نمی شدم.

متاسفانه یا خوشبختانه برای من همچنان این روز های قرنطینه ادام دارد  و باید برای سر و سامان دادن به این روزها یک تکان اساسی به خودم بدهم.البته دلیل این تکان اساسی صرفا روزهای قرنطینه نیست؛ سه ماه و دو روز دیگر 23 ساله می شوم و راستش را بخواهید کمی ترسیده ام. تا 18 سالگی ام هر سال برای من به اندازه ی 10 سال طول میکشید ولی از وقتی 20 سالگی ام تمام شد تمام این سه سال برایم در یک چشم بهم زدنی گذشته و جز تعداد معدودی از روز ها اصلا زندگی نکردم . منظورم مفید بودن یا کار به درد بخور کردن هم نیست. انگار که فقط نفس کشیده باشم همین. حتی نوشتنش هم باعث شد که کمی خیلی بیشتر از کمی بترسم. برای من این نوع زندگی ترسناک است و مشخصا نمی خواهم همه ی عمرم را فقط نفس بکشم؛ ولی هنوز برای مشخص یا راهکار به درد بخوری برای حل این مسئله ندارم.چیزهایی هم که در ذهن دارم فقط در حد چند ایده ست.

میخواهم با عملی کردن همین چند ایده ی کوچک کم کم جلو بروم تا به آن زندگی ایده آلی که در ذهنم دارم نزدیک تر شوم.

به مرور در مورد این ایده ها خواهم نوشت .


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها